جدول جو
جدول جو

معنی کرب چشم - جستجوی لغت در جدول جو

کرب چشم
چشم درشت، چشم برآمده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کج چشم
تصویر کج چشم
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، دوبین
فرهنگ فارسی عمید
(تُ چَ / چِ)
چشم گیرا. (ناظم الاطباء). زیباچشم. دارای چشم جذاب. که چشم او بیننده را بخود کشد:
کرد را بود دختری بجمال
لعبتی، ترک چشم و هندو خال.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گُ بَ / بِ چَ / چِ)
کسی که مردمک عمودی دارد. کاس. ازرق. زرقاء. زاغ چشم. کبودچشم: صالح گفت: چه خواهید؟ گفتند: آن خواهیم که از این کوه سنگ خارا شتری بیرون آوری ماده با بچۀ سرخ موی و گربه چشم. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی).
ابا سرخ ترکی بدی گربه چشم
تو گفتی دل آزرده دارد به خشم.
فردوسی.
و آن شتربان مردی سرخ مو و گربه چشم. (قصص الانبیاء ص 152). (به) بخت النصر گفتند چون هفت ساله شد به غایت باقوت بود ولیکن آبله رو و گربه چشم و بر سر مو نداشت. (قصص الانبیاء ص 179).
دگر ره یکی روسی گربه چشم
چو شیران به ابرو درآورده خشم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سُ چَ / چِ)
آنکه چشم او سرخ باشد: عمر رضی اﷲ عنه مردی بود بلندقامت و تناور، سرخ چشم و اسمر. (مجمل التواریخ) ، کنایه از جلاد و مردم خونریز. (برهان) (انجمن آرا) :
جوقی از این زردگوش گاه غضب سرخ چشم
هر یک طاغی و دیو رهبر طغیان او.
خاقانی.
آن مؤذن سرخ چشم سرمست
قامت به سر زبان برآورد.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 506)
لغت نامه دهخدا
(نَ چَ / چِ)
کنایه از سخت روی. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). بی روی بی حیا. (آنندراج). وقیح. (فرهنگ خطی) :
در گدازم ز شرم مدعیان
نرم چشمان چه سخت رویانند.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ چَ / چِ)
کج بین. لوچ. احول. کاج. (ناظم الاطباء) : اقبل، کج چشم چندانکه گویی بسوی بینی خود نگاه می کند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آب چشم
تصویر آب چشم
اشک سرشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاژ چشم
تصویر کاژ چشم
احول دوبین
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که بینایی چشمش اندک باشد کند چشم: نازک رقمان دست ندارند ز صنعت گر ذوق تماشا نبود کند بصر را. (مخلص کاشی)
فرهنگ لغت هوشیار
نابینا کور اعمی. یا کور چشم حریر. (بقلب اضافه)، نوعی پارچه ابریشمی
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه مردمک چشمش کبود باشد کبود چشم ازرق زاغ چشم: حمل دلالت کند بر: ... سرمه چشم یا گربه چشم یا میش چشم. توضیح با گریه چشم اشتباه نشود. گربه چشمی. کبود چشمی زاغ چشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورم چشم
تصویر ورم چشم
چشم آماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخ چشم
تصویر سرخ چشم
آنکه داری دیدگان سرخ رنگ باشد، جلاد مرد خونریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گربه چشم
تصویر گربه چشم
((~. چَ))
کبود چشم، ازرق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب چشم
تصویر آب چشم
((بِ چَ))
اشک، سرشک
فرهنگ فارسی معین
کسی که چشمانی گرد و کوچک دارد
فرهنگ گویش مازندرانی
چش بر آمده، برآمدگی چشم
فرهنگ گویش مازندرانی
چشم زاغ
فرهنگ گویش مازندرانی
دید کافی
فرهنگ گویش مازندرانی